ماهورماهور، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

ماهور کوچولو و مامان و بابا

بازی وبلاگی

١_   بزرگترین ترس تو زندگیت چیه ؟   ترس از دره های تنگ و تاریک و عمیق و البته دریا در شب ٢_   اگه ٢٤ ساعت نامرئی میشدی چیکار میکردی ؟  تمام بانکها رو خالی میکردم و اطلاعات واماامون و پاک (شوخی) ٣_   اگه غول چراغ جادو توانایی بر آورده کردن یک آرزوی ٥ تا ١٥ حرفی رو داشته باشه چی آرزو میکنی   ؟ سلامتی و ارامش ٤_   از میان اسب ، پلنگ ، سگ ، گربه و عقاب کدوم یکی رو دوست داری   ؟ اسب ٥_   کارتون مورد علاقه دوران کودکیت   ؟ جکی و جیل   و بابک جونم بل و ساستین دوست داره ٦_   در پختن چه غذایی تبحر نداری   ؟ فسنجون ٧_   اولین واکنشت موقع عصبانیت &nbs...
19 خرداد 1392

روز نوشته های ماهور

توی این چند روز ماهور گلم حسابی بی تابی میکنه خصوصا شبها که میخواد بخوابه حدود ٢ ساعت گریه میکنه تا بخوابه ، دکتر هم میگه بخاطر کولیک معده است و این مساله حسابی اون رو اذیت میکنه و هیچکدوم از قطره هایی هم که در این زمینه تجویز میشه براش کارساز نبوده . چند روز پیش هم بچه دوستم آزاده به دنیا اومد و اسمش رو بهار گذاشتن ولی متاسفانه زردی گرفته و حدود ٤٨ ساعت توی دستگاه قرارش دادن تا دیگه خوب شد . ماهور دیگه حسابی بزرگ شده بطوریکه جغجغه اش رو دست میگیره و صداش رو در می آره و عروسکش رو هم میتونه دست بگیره و عصر ها هم که باباش از سر کار می آد دقیقا متوجه اومدنش میشه و برای باباش میخنده و وقتیهم باهاش بازی میکنه قهقه های بلندی میزنه ....
17 خرداد 1392

یکشنبه 28 بهمن 1391

ماهور عزیزم هر روز بزرگتر میشه و شیرین تر به تازگی هم که بچه دوستم هم به دنیا اومده خوشحالم که یه دوست هم سن و سال خودش داره که میتونن با هم باشن . ماهور عزیزم از وقتی که اون شربت colicez رو برای معده اش بهش میدیم خدا راشکر خیلی بهتر شده و دیگه شبا خیلی اذیت نمیشه . هنوز عادت نکرده به بغلته و بره روی شکم ولی کم کم داره یه تکونایی میخوره و خودش رو روی شکم میبره . آخر هفته گذشته بود که گفتیم بریم بیرون براش لباس شب عید بخریم ولی اینقدر گریه کرد که بیشتر از 2 تا مغازه نتونستیم چک کنیم و کلا از بیرون رفتن خوشش نمی آد . ولی کلا خیلی دختر خوبیه و با وجود اینکه تنها هستم ولی هیچگونه مشکلی ندارم و زندگیم با اومدن این هدیه پروردگار خیلی شیرین تر شده...
17 خرداد 1392
1